.....
.....
ویرایش توسط هیزل گریس : 01-08-2020 در ساعت 09:37 PM
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
به نظر من شما احساس کمبود محبت میکنین که سریع دردوستی حرف های رو مطرح میکنید که میتونن علیه شما استفاده کنند
یعنی برای ایجاد دوستی عمیق سعی دارین دوستی رو به یک فاز عمیق برسونید که حرف از صحبت های میکنید که بعدا زمینه اذیت شمارو فراهم میکنه
منظورم سوء محبت از جانب خانواده نیست چون بعضی وقتا محبت این عزیزان کافی نیست درحقیقت چون ما از هر لحاظ رشد وبلوغ داریم خوب طبیعتا دنبال محبت های خاص هستیم
آیا شما خواهر وبرادر دارید ؟ اگر بله چه جنسیتی دارند وچند سال تفاوت سنی شماست
ویرایش توسط Saltanat : 11-05-2019 در ساعت 10:38 PM
سلام
یعنی قبلا اینطور نبودین و یکساله که اینطور شدین
درسته؟
چه اتفاقی یکسال پیش افتاد که شما رو درین وضعیت قرار داد و به راحتی مسایل خودتونو با دیگران مطرح میکنین؟
ایا شوک عاطفی داشتین؟
ایا حرفی از کسی شنیدین که مثلا ادم باید حرفهای دلشو با همگان مطرح کنه که بهترین راه رو بتونه شناسایی کنه؟!!
یعنی این شیوه اخیر شما حاصل خط گرفتن از کسی بوده؟
به طبیعت بگو حواسش جمع باشد
اگرچه کلی دیر ای تقدیر
اما با دستان و شاخهایم امدهام!
اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت
مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم
شاخ دراورده باشد هنر
و دُمى بافته ام در اخر مغزم
چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
به نظر من شما احساس کمبود محبت میکنین که سریع دردوستی حرف های رو مطرح میکنید که میتونن علیه شما استفاده کنند
یعنی برای ایجاد دوستی عمیق سعی دارین دوستی رو به یک فاز عمیق برسونید که حرف از صحبت های میکنید که بعدا زمینه اذیت شمارو فراهم میکنه
منظورم سوء محبت از جانب خانواده نیست چون بعضی وقتا محبت این عزیزان کافی نیست درحقیقت چون ما از هر لحاظ رشد وبلوغ داریم خوب طبیعتا دنبال محبت های خاص هستیم
آیا شما خواهر وبرادر دارید ؟ اگر بله چه جنسیتی دارند وچند سال تفاوت سنی شماست
باه دارم ما ۷ تا بچه اییم ک من بچه ی هفتمم ۵تا حواهر یدکنه داداش دارم
من اون حرفو مثال زدم ک بر علیهم استفاده میکنن
منزورم کلی بود ینی به این حدم رسیده
کلا بعد اینکه حرفامو به کسیمیگم حس میکنم خیلی بی ارزشم ک به هرکی از راه رسید هر چیو ک به ذهنم میاد میگم من تا یه سال پیش اصلا اینجور نبودم و بشدت مغرور بودم در این مورد و به هیچکس به جز دوست صمیمیم به جز سلام چیزی نمیگفتم
سلام
یعنی قبلا اینطور نبودین و یکساله که اینطور شدین
درسته؟
چه اتفاقی یکسال پیش افتاد که شما رو درین وضعیت قرار داد و به راحتی مسایل خودتونو با دیگران مطرح میکنین؟
ایا شوک عاطفی داشتین؟
ایا حرفی از کسی شنیدین که مثلا ادم باید حرفهای دلشو با همگان مطرح کنه که بهترین راه رو بتونه شناسایی کنه؟!!
یعنی این شیوه اخیر شما حاصل خط گرفتن از کسی بوده؟
بله تقریبا یکساله اینطوری شدم
اون زمانا ک پشت کنکور بودم حس کردم بخاطر اون اینجوری شدم
ولی من یه دوست صمیمی داشتم و خیلی صمیمی بودیم زندگیم باهاش معنای خاصی داشت اون رف دانشگاه من نرفتم و بعد این اتفاق کلا منو فراموش کرد و نفهمیدم اسن باعثش شد یا فشار پشت کنکور موندن
من پشت کنکور موندنی بشدتتت از طرف بابا و مامان اذیت شدم خیلی اذیتم کردن
ن همچین حرفی نشنیدم فقط دست خودم نیس فقط میخوام بگم اون زمانا اوایل شروع این اتفاق حس میکردم در حد مرگ درد دارم و فقط با گفتنه ک میتونم خودمو خالی کنم
دوستی داشتم ک حرفاشو به هیچکس نمیگف و این باعث شد خودکشی کنه ولی خداروشکر نمرد منم بعد این اتفاق ترسیدم و نخواستم زیاد حرفامو نگه دارم(این الان یادم افتاد)
مثلا حرفامو به هرکسی میگم از هرکسی مشورت میگیرم و باعث میشه حس کنم من اصلا زندگی نمیکننم و اینو اون دارن بجای من تصمیم میگیرن و خیلی وقتا این مشورت گرفتنا برام بد تموم میشه و اینکه دوستای من بشدت به حرفای من گوش میکنن بخصوص یه دوستی دارم ک همیشه گوش شنوای همه ی حرفای منه
سلام
چیزای که الان بهت میگم از احتمال و امکان ها ناشی میشه پس فکر نکن نظر قطعی من اینه
ممکنه به خاطر زیادی جمعیت خانواده محبتی که دریافت میکنید پاسخ گوی احساسات شما نباشه
یا اینکه تغیر وضعیت دادین تو زمینه اعتقادی
یا بالاخره یک عامل بیرونی باعث تغیر شده
ببین این که شما نا گهانی تغیر حالت در رفتار خود دادین یعنی یه منبع وعامل باعث این تغیر وضعیت شده اینو خودتون بهتر میتونین بفهمین چه چیزی باعث شده شما تا این حد تغیر کنید
با کسی به تازگی دوست شدین یا چرا احساس میکنین باید هرچی به ذهنتون میرسه به دیگرا ن بگین دنبال چه واکنشی از اونها هستین دوستی دلسوزی مهربونی یا اینکه اوناهم اتفاقات خودشونو با شما به اشتراک بگزارن
من کلن رسم ندارم زیاد صغرا کبرا بچینم یا زیاد سوال بپرسم تو امر مشاوره اما شما اطلاعاتی که دراختیار ما میگزارین اندک هستند
آیا تصادف کردین که به این واسطه ترسیده باشین
یا هراس از آینده دارین یا ..............................
ویرایش توسط Saltanat : 11-06-2019 در ساعت 01:10 AM
والا نمیدونم خانوادم کم محبت کردن یا چی ولی میدونم خیییلی مصیبت کشیدم تا بیام بالا
تغییر وضعیت تو حالت اعتقادی بعد اون اتفاق اتفاق افتاد ینی تقریبا ۱۰ماهه نماز نمیخونم و خدارو مثل قبل حس نمیکنم
نمیدونم خودمم زیاد نمیدونم ولی میدونم ک دوست صمیمی من باعث شد من از بدترین وضع زندگیم خلاص شم و بودنش باعث شد همه چیو باهم حل کردیم ولی رف و من موندم و خیلی شکستم من هر حرفمو بهش میگفتم هر حرفیو شایدم فک میکنم یه جورایی این اخلاق از بچگی باهامه میدونین منظورم اینه از بچگی همیشه دوستام خواستن من تعریف کنم اونا بشنون ولی الان مثل بچگی حرفای ساده نیس ک من هر حرف خاصی رو هم میگم
اینکه شما به یک دوست وابسته شدین از جمله احساسات دوران جوانیست که پس از بزرگ تر شدن وپا به سن بالاتر گذاشتن البته تغیر خواهند کرد
به این اتفاق که برای شما افتاده وابستگی میگند وابستگی شبیه یک نوع اعتیاده از اول رابطه بادوستتون اگه مراقب بودین این حجم وابستگی برای شما به وجود نمیومد والان ناراحتی نداشتین
اما اینکه شما باید چیکار کنید سعی کنید با دوستانی که کم تر به شرایط فعلی دامن میزنند وکم تر باعث میشوند شما با آنها تا این حد درمورد زندگیتون صحبت کنید رفت وآمد کنید از شرایطی که شمارو احساساتی میکنه کارهای که باعث برانگیخته شدن احساسات شما میشه مثل آهنگ گوش کردن پرهیز کنید سعی کنید وقت بیشتری صرف خلاقیت وکارهای هنری کنید ورزش را دربرنامه روزانه قرار بدین
اگه بهتر نشد شما باید به پزشک مراجعه کنی چون این وضعیت یعنی یک نوع اعتیاد همون طور که به متاد اگه مواد نرسه دچار خماری میشه شماهم کسی که بهش اعتیاد ذهنی وروحی پیدا کردین از دست دادین ومسلما تا یه مدت ناراحتی همراه شماست
وافکار فعلی شما از همون ناراحتی ناشی میشه اما ممکنه خودتون متوجه نشه
ببین خواهر شما باید به نماز وعبادت های خودت برگردی هیچ چیز مهم تر از عبادت نیست برای شما ذکر گفتن با تسبیح میتونه مثل یک نوع مدیتیشن عمل کنه وذهنتو آروم کنه در ضمن هیچ کس مثل خدا برای آدم نمیتونه کاری کنه هیچ وقت فکر نکن دوستت کاری برات کرده اون فقط شمارو وابسته کرد وبعد هم رفت سعی کن خودتو به خدا ملحق کنی دوباره تا راه را از بی راه بشناسی
اما اینو بدون یکی از اهداف مهم شیطان دور کردن انسان از خداست
ویرایش توسط Saltanat : 11-06-2019 در ساعت 01:39 AM
نمیدونم آخه دیگه دوستم برام مهم نیس
راجب پزشکم ک گفتین روانشناس یا روانپزشک هر وقت رفتم پشیمون شدم ینی به درد نخور
و اینکه خدارو نمیشناسم زیاد حسش نمیکنم ...
میخوام یه دفتر قفل دار بخرم چون خانواده ما پرجمعیته احتمالش زیاده بخونن و من نمیتونم بنویسم میخوام با نوشتن خودمو خالی کنم تا به کسی نگم حرفامو
احسن شما خیلی باهوشی حرفاتو بنویس اما تو دنبال مخاطبی واگه فقط بنویسی خالی نمیشی چون نیاز به شنیده شدن داری
سعی کن برای خدا نامه بنویسی وهو سمیع والعلیم واوست شنوای دانا
قسم میخورم خدا کمکت میکنه چون به من خیلی کمک کرد درکمال ناباوری منو از جهنمی که نامادریم برام تدارک دیده بود نجات داد وخودشو تو دام خودش انداخت میتونی تاپیک و پست های منو باعنوان از افکار نامادریم میترسم بخونی وبفهمی که چه بلایی سرم آورد این زن
ویرایش توسط Saltanat : 11-06-2019 در ساعت 01:59 AM
یعنی بخاطر فشار پشت کنکور موندن؟
فشار و اضطراب کنکور رو اکثر جوونها تجربه میکنن یکی کمتر یکی بیشتر
البته در مواقعی و در بعضیها میتونه تاثیرات بدی به جا بزاره
دانشگاه رفتن دوستتون و جا ماندن شما از ایشون و بی اعتناییش هم میتونه اثرگذار بوده باشه
اما اصل مطلب بنظر میاد همین مورد اخری باشه که اشاره کردین
دوست شما هیچوقت منویات درون خودشو بیان نمیکرده و بعدا دست به خودکشی زده
همین مساله در ذهن شما نقش بسته که ادم باید خودشو تخلیه کنه و حرفهای دلشو ابراز کنه مبادا که نهایتا از فشار حرفهای نگفته کارش به خودکشی برسه
اما واقعیت اینه که شما دقیقا نمیدونین علت اقدام به خودکشی ایشون چی بوده
خیلی مسایل هست که ادمها بین مردم مطرح نمیکنن(بخصوص کسی مث ایشون در اون حد درونگرا) و شاید علت اصلی این اقدامش رو صرفا در محدوده خانواده خودش مطرح کرده و اونها هم مایل به توضیح درین باره نیستن
شاید حتی به خانوادشم نگفته باشه
شاید دلایل عشقی و عاطفی و حتی مسایل خاصی که اصلا به ذهن ما نمیرسن درین اقدام ایشون دخیل بوده
هیچ کجا و تاکید میکنم هیچ کجای منابع روانشناسی معتبر گفته نشده ریز مسایل شخصیتونو واسه خانواده و دوستان و اشنایان و غیره مطرح کنین که مبادا تحت فشار ناشی از حرف نزدنتون تمایل به خودکشی پیدا کنین
چنین چیزی صحت نداره
اما درک میکنم اون اتفاق در ذهن شما حک شده و حتی احتمالا در ضمیر ناخوداگاه شما تاثیر گذاشته
از اونجا که خوشبختانه دوست شما زنده مونده پس پیشنهاد میدم رویداد خودکشی نافرجام ایشون رو کلا به فراموشی بسپارین
اصلا بهش فکر نکنین و مدنظر داشته باشین کسی که اقدام به خودکشی میکنه عموما دلایل واقعی اینکار رو برا سایرین بیان نمیکنه مگر در خودکشیهای قاطع و صددرصد برگشت ناپذیر که معمولا با بجا گذاشتن یادداشت علت واقعیشو ثبت میکنن و دیگه براشون مهم هم نیست که بازماندگان چه فکری بکنن!
میگین دوستاتون گوش شنوای خوبی برا درددلهای شما دارن
چیزی که تقریبا همه ازش استقبال میکنن شنیدن اسرار خصوصی دیگرانه اما به وقتش از همین اسراری که اون شخص به سادگی در جمع عنوان کرده شاید کمال سوءاستفاده رو ببرن
یا در مقام نصیحت گر از بالا به شما نگاه کنن
در نهایت اگر حس میکنین خیلی مایل به بیان حرفهای دلتون هستین پیش یه مشاور برین و براش تعریف کنین
مشاور با مرتبطین شما نسبتی نداره در عین حال رازداره و درعین حال با شیوه صحیحتری راهنماییتون میکنه و اهل نصیحت و طعنه هم نیست
به طبیعت بگو حواسش جمع باشد
اگرچه کلی دیر ای تقدیر
اما با دستان و شاخهایم امدهام!
اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت
مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم
شاخ دراورده باشد هنر
و دُمى بافته ام در اخر مغزم
چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)